سعی نابرده دراین راه به جایی نرسی / مزد اگر می طلبی طاعت استاد ببر
زیبا خونده :
دلی دارم پر از خورشید! نگاهی روشن از باران…
جز دوست نمیخوانم ؛جز مهر نمیدانم
جز عشق نمیخواهم؛ من زاده ایرانم…
...
کران تا بیکران عشق است؛ بیابان در بیابانت
هوای زندگی دارد؛ خیابان در خیابانت!
۷ تیر ۱۴۰۰
تو که مشکل مالی نداری
از بس که دست میگزم و آه میکشم
آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش
سَمِعَ اللّه ُلِمَنْ حَمِدَهُ
خدا عالم هست به آنچه که ما میگیم
ما خودمون از حواس پرتی نمی فهمیم چی داریم میگیم
گاهی وقتها عمیق وسط کاری هستی و انرژی زیادی صرف کردی و داری پیش میری هیچ دیدی نداری داری درست میری یا نه فقط هدف داری سختی زیادی متحمل شدی , درین مواقع و بشرایطی حرفی درستی بشنوی که به این مسیرت اشاره میکنه و ممکنه حرفی که شنیدی بنظرت خیلی دور از واقع باشه ولی باید جدیش بگیری شاید حرف درست همون باشه - اشتباهی که من دو سال پیش کردم و به اون حرف گوش ندادم
الهی وَ لا تُعَنِّنی بِطَلَبِ مالَمْ تُقَدِّرْ لی فیهِ رِزْقاً
الهی...
در جستجوی آنچه برایم مقدر نکردهای
خستهام مکن...
جان پرور است قصه ارباب معرفت / رمزی برو بپرس حدیثی بیا بگو
حافظ گرت به مجلس او راه می دهند / می نوش و ترک زرق ز بهر خدا بگو
به گمان خود ادّعا دارد که به خدا امیدوار است به خداى بزرگ سوگند که دروغ مى گوید، چه مى شود او را که امیدوارى در کردارش پیدا نیست پس هر کس به خدا امیدوار باشد باید، امید او در کردارش آشکار شود، هر امیدوارى جز امید به خداى تعالى ناخالص است، و هر ترسى جز ترس از خدا نادرست است.
گروهى در کارهاى بزرگ به خدا امید بسته و در کارهاى کوچک به بندگان خدا روى مى آورند، پس حق بنده را ادا مى کنند و حق خدا را بر زمین مى گذارند، چرا در حق خداى متعال کوتاهى مى شود و کمتر از حق بندگان رعایت مى گردد. آیا مى ترسى در امیدى که به خدا دارى دروغگو باشى یا او را در خور امید بستن نمى پندارى؟ امیدوار دروغین اگر از بنده خدا ترسناک باشد، حق او را چنان رعایت کند که حق پروردگار خود را آنگونه رعایت نمى کند، پس ترس خود را از بندگان آماده، و ترس از خداوند را وعده اى انجام نشدنى مى شمارد، و اینگونه است کسى که دنیا در دیده اش بزرگ جلوه کند، و ارزش و اعتبار دنیا در دلش فراوان گردد، که دنیا را بر خدا مقدّم شمارد، و جز دنیا به چیز دیگرى نپردازد و بنده دنیا گردد.
مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید / که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید
از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش / زدهام فالی و فریادرسی میآید
زآتش وادی ایمن نه منم خُرّم و بس / موسی آنجا به امید قبسی میآید
هیچ کس نیست که در کوی تواش کاری نیست / هرکس آنجا به طریق هوسی میآید
کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست / این قدر هست که بانگ جرسی میآید
جرعهای دِه که به میخانهٔ ارباب کرم / هر حریفی ز پی ملتمسی میآید
دوست را گر سر پرسیدن بیمار غم است / گو بر آن خوش که هنوزش نفسی میآید
خبر بلبل این باغ بپرسید که من / نالهای میشنوم کز قفسی میآید
یار دارد سر صید دل حافظ یاران / شاهبازی به شکار مگسی میآید
____________________________________________________________
ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزید / وجه می میخواهم و مطرب که میگوید رسید
شاهدان در جلوه و من شرمسار کیسهام / بار عشق و مفلسی صعب است میباید کشید
قحط جود است آبروی خود نمیباید فروخت / باده و گل از بهای خرقه میباید خرید
گوییا خواهد گشود از دولتم کاری که دوش / من همیکردم دعا و صبح صادق میدمید
با لبی و صد هزاران خنده آمد گل به باغ / از کریمی گوییا در گوشهای بویی شنید
دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک / جامهای در نیک نامی نیز میباید درید
این لطایف کز لب لعل تو من گفتم که گفت / وین تطاول کز سر زلف تو من دیدم که دید
عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق / گوشه گیران را ز آسایش طمع باید برید
تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد / این قدر دانم که از شعر ترش خون میچکید
تا شدم حلقه به گوشِ درِ میخانهٔ عشق / هر دَم آید غمی از نو به مبارکبادم
میخورد خونِ دلم مردمک دیده، سزاست / که چرا دل به جگرگوشهٔ مردم دادم
پاک کن چهرهٔ حافظ به سرِ زلف ز اشک / ور نه این سیلِ دَمادَم بِبَرَد بنیادم