مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید / که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید
از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش / زدهام فالی و فریادرسی میآید
زآتش وادی ایمن نه منم خُرّم و بس / موسی آنجا به امید قبسی میآید
هیچ کس نیست که در کوی تواش کاری نیست / هرکس آنجا به طریق هوسی میآید
کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست / این قدر هست که بانگ جرسی میآید
جرعهای دِه که به میخانهٔ ارباب کرم / هر حریفی ز پی ملتمسی میآید
دوست را گر سر پرسیدن بیمار غم است / گو بر آن خوش که هنوزش نفسی میآید
خبر بلبل این باغ بپرسید که من / نالهای میشنوم کز قفسی میآید
یار دارد سر صید دل حافظ یاران / شاهبازی به شکار مگسی میآید
____________________________________________________________
ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزید / وجه می میخواهم و مطرب که میگوید رسید
شاهدان در جلوه و من شرمسار کیسهام / بار عشق و مفلسی صعب است میباید کشید
قحط جود است آبروی خود نمیباید فروخت / باده و گل از بهای خرقه میباید خرید
گوییا خواهد گشود از دولتم کاری که دوش / من همیکردم دعا و صبح صادق میدمید
با لبی و صد هزاران خنده آمد گل به باغ / از کریمی گوییا در گوشهای بویی شنید
دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک / جامهای در نیک نامی نیز میباید درید
این لطایف کز لب لعل تو من گفتم که گفت / وین تطاول کز سر زلف تو من دیدم که دید
عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق / گوشه گیران را ز آسایش طمع باید برید
تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد / این قدر دانم که از شعر ترش خون میچکید