تا شدم حلقه به گوشِ درِ میخانهٔ عشق / هر دَم آید غمی از نو به مبارکبادم
میخورد خونِ دلم مردمک دیده، سزاست / که چرا دل به جگرگوشهٔ مردم دادم
پاک کن چهرهٔ حافظ به سرِ زلف ز اشک / ور نه این سیلِ دَمادَم بِبَرَد بنیادم
تا شدم حلقه به گوشِ درِ میخانهٔ عشق / هر دَم آید غمی از نو به مبارکبادم
میخورد خونِ دلم مردمک دیده، سزاست / که چرا دل به جگرگوشهٔ مردم دادم
پاک کن چهرهٔ حافظ به سرِ زلف ز اشک / ور نه این سیلِ دَمادَم بِبَرَد بنیادم