اگر رفیقِ شفیقی درست پیمان باش / حریفِ خانه و گرمابه و گلستان باش
شِکَنجِ زلفِ پریشان به دستِ باد مده / مگو که خاطرِ عُشّاق، گو پریشان باش
گَرَت هواست که با خِضْر همنشین باشی / نهان ز چشمِ سِکَندَر چو آبِ حیوان باش
زبورِ عشق نوازی نه کارِ هر مرغیست / بیا و نوگُلِ این بلبلِ غزل خوان باش
طریقِ خدمت و آیینِ بندگی کردن / خدای را که رها کن به ما و سلطان باش
دگر به صیدِ حرم تیغ برمکش، زنهار / وز آن که با دلِ ما کردهای پشیمان باش
تو شمعِ انجمنی یکزبان و یکدل شو / خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش
کمالِ دلبری و حُسن در نظربازیست / به شیوهٔ نظر از نادرانِ دوران باش
خموش حافظ و از جورِ یار ناله مکن / تو را که گفت؟ که در رویِ خوب، حیران باش